تعلیم و تربیت در ایران باستان
تعلیم و تربیت در جامعه ی مادها
دکتر بیژن در سیر تعلیم و تربیت ایران می نویسد: «پادشاهان ماد، دفترهای شاهی یا سالنامه داشتند که وقایع و گزارش های کشوری را در آن بر طبق قانون ضبط می کردند ولی جز ذکر نام چیزی از آن ها باقی نمانده است.» بنابراین از نحوه ی تعلیم و تربیت رسمی آن ها اطلاع درستی در دست نیست. اما تا حدی تعلیم و تربیت و اجتماعات مادها را می توانیم از کیفیت تعلیم و تربیت هخامنشیان حدس بزنیم. چون پارس ها از نظر تمدن و فرهنگ از مادها جلوتر بودند، وقتی مادها تسلط یافتند تمدن آن ها را هم اخذ کردند تا حدّی که ملل دنیای قدیم تمدن سلطنت پارس را همان تمدن سلطنت مادی می شمردند.تاریخ تربیت مادها به دو مرحله ی سیاسی و مدنی تقسیم می شد. مرحله ی اول از زمان مهاجرت و مرحله ی دوم از دوره ی مهم شاهی تا انقراض به دست کورش.
مرحله نخست، سرچشمه ی تربیت آن ها مذهب بود، یعنی اعتقاد به یک رشته موجودات نیک و بد، رساننده ی نیک همان چیزهایی که برای آدمی سودمند هستند و از مظاهر هستی به شمار می روند و بدی، رساننده ی زیان، همان چیزهایی که برای انسان زیان آورند و وسیله ی چیره شدن بر موجودهای بد همانا سعی و عمل است.
تربیت نورستگان متناسب با معیارهای اجتماعی آن ها بود. آشنا ساختن تدریجی آن ها و به اقتضای مراحل رشد و آرمان های اجتماعی، خانواده و تیره و قبیله و قوم انجام می شد و تربیت خانوادگی یکی از واحدهای تشکیلاتی و اجتماعی ایرانیان به حساب می آمد. پدر، بزرگ خانواده بود و سمت آموزگاری داشت و مراقبت از آتشگاه نیز پیوسته با او بود که مبادا خاموش شود و اجرا کننده ی مراسم و آداب مذهبی نیز بود. زن در انتخاب شوهر اختیاری نداشت ولی بانوی خانواده شناخته می شد.(1)
مرحله ی دوم تعلیم و تربیت مادها به این شکل بود که تا زمان دیوکس(2) تعلیم و تربیت جوانان مادی بی تردید از حدود خانواده و تیره و عشیره تجاوز نکرده بود ولی هنگام تأسیس دولت ماد، مسائل تازه ای پیدا شد که موجب توسعه و تکامل منظورهای اجتماعی برای حفظ آنان شد و بی شک مهم ترین آن ها تربیت وحدت ملی و تجهیز قوای جمعی برای حفظ استقلال و افزایش استیلا بر دیگران بوده است. زیان مادی، از نظر محققین بعدی با زبان پارسی نزدیک بود به طوری که مادها و پارس ها زبان یکدیگر را به خوبی می فهمیدند. به عقیده ی هرتسفلد،(3) ایران شناس آلمانی، هرگاه آثار نوشته ای از مادها به دست آید از حیث خط و زبان با سنگ نوشته های پارسی یکی خواهد بود. دارمس تتر(4) خاورشناس فرانسوی در کتاب حکمت در آموزش و پرورش ایران باستان می نویسد که زبان اوستایی همان زبان مادها بود. و همچنین معتقد است که زبان کردی و پشتو مشتق از زبان مادی است.(5)
دکتر بیژن اظهار نظر می کند که وجود کتاب تاریخ شاهان ماد و پارسی نیز احتمال وجود ادبیات را در میان مادها نشان می دهد و هرگاه چنین کتابی تألیف پارس ها باشد حتماً مبتنی بر آثار و ادبیات ماد بوده است. اشارات یونانیان به دانش مغان که در دنیای قدیم معروف بود، خود دلیل وجود ادبیات فلسفی و ماورالطبیعه در میان مادها بوده است، اما از آن ها انعکاسی در آثار حکمای قدیم یونان دیده نمی شود چون مانند بسیاری چیزهای دیگر، به اسم تمدن قوم غالب شناخته شده، تا این که در آن تمدن به تدریج مستهلک شده است. مادها خط میخی را از آشوری ها گرفتند، همچنان که پیش از آن ها، ایلامی ها آن را اقتباس کرده بودند ولی بر طبق تحقیقات جدیدی که انجام شده است، الفبای 39 حرفی را آن ها از خطوط میخی آشوری ساختند و این خط از مادها به پارسی ها رسیده است.
خط در دوران مادها. محمد تقی بهار «ملک الشعرا» در کتاب سبک شناسی پیدایش خط در دوران مادها را چنین تعریف می کند: «در اساطیر و نامه های باستانی ایرانی نیز این معنی ثبت است که خط از طرف دیوان به پادشاهان باستانی ایران، مانند طهمورث(6) آموخته شد.» آریایی های آن روز که در ایران استقرار یافته اند خود دارای تمدن و خط نبودند و این مبادی و اصول را از رعایا و زیردستان مغلوب خود آموختند و این همان زیردستان مردم قدیم بوده اند که بعدها از آنان به دیو تعبیر شده است و یا اسرای جنگی از نژادهای همسایه و اتباع ملل مجاور که مغلوب ایران می شدند. آنچه از منابع صحیح و قراین روشن ثابت و شواهد به دست می آید آن است که ایرانیان (مادها)، در طول آن مدت که یوغ بندگی و رعیتی ملل مقتدر آشور را به گردن داشتند، با خط آشوری که خط میخی است آشنا شدند و بعدها که از قید ذلت آزاد شدند و دولت مستقلی از خود برقرار ساختند، خط میخی را تکمیل کردند و می بینیم که در بدو تشکیل دولت هخامنشی این خط مانند خط میخی مورد استعمال پادشاهان بزرگی چون کوروش، داریوش و خشایارشاه قرار گرفته است.(7)
سرانجام دولت ماد بعد از حکومتی طولانی به دلیل بدرفتاری با اتباع خود و تجمل پرستی، به دست کوروش پارسی ساقط، و ملت ماد زیردست پارسی ها شد. آستیاک(8) پدر زن کوزش و آخرین پادشاه ماد تا زمانی که زنده بود در دربار کوروش با احترام زندگی می کرد و طرف مشورت در امور کشورش قرار می گرفت. مادها با وجودی که در آغاز سده ی ششم پیش از میلاد قبایل پارسی را که در نواحی جنوب باختری فلات ایران پاسوماش و انشان ساکن بودند مطیع خویش کرده و سرزمین های عظیمی را متحد ساختند ولی فتوحات آن ها اساس محکمی نداشت زیرا در همان اوان که مادها فعالانه سیاست تسخیر اراضی غیر را آغاز کردند، قبیله های پارس علم طغیان برافراشتند. نواحی پارس نشین رسماً تحت فرمان کمبوجیه(9) اول که خود کلاً وابسته به مادها بود قرار داشت. کمبوجیه دختر ایشتوویگو(10) را به زنی گرفت و از این ازدواج کورش پادشاه آینده ی پارس به وجود آمد و از 559 تا 529 قبل از میلاد سلطنت کرد. به عقیده ی ویل دورانت: این دولت مستعجل، فرصتی پیدا نکرده که بتواند در بقای مدنیت سهم بزرگی داشته باشد و تنها کاری که انجام داد آن بود که راه را برای فرهنگ و تمدن ایرانی باز و هموار ساخت. ایرانیان، زبان آریایی و الفبای 36 حرفی را از مردم ماد گرفتند و همین مادها سبب شدند که ایرانیان، به جای لوح گلی، از کاغذ پوستی و قلم برای نوشتن استفاده کنند و به ساختن ستون های فراوان در ساختمان ها توجه داشته باشند. قانون اخلاقی ایرانیان که در زمان صلح صمیمانه به کشاورزی می پرداختند و در جنگ متهور و بی باک بودند و نیز مذهب زرتشتی آنان و اعتقاد به اهورامزدا و اهریمن و سازمان پادشاهی و تسلط پدر در خانواده و تعدد زوجات و مقداری از قوانین دیگر، از شدت شباهت با قوانین ماد با هم و یکجا ذکر می شوند.(11)
تعلیم و تربیت در دوره هخامنشی
در سال 700 قبل از میلاد، پارسها که تیره ی دیگری از اقوام آریایی بودند، دولت کوچکی به ریاست هخامنش در ولایت شوش که در آن وقت انشان یا انزان نامیده می شد برپا کردند. پسر او به نام جیش پیش(12) خود را پادشاه انشان خواند و مقارن ضعف الام و ماد، سرزمینی را که امروز پارس نامیده می شود تصرف کرد. از دودمان هخامنشی شاخه ای در پارس و شاخه ای دیگر در انشان فرمانروایی داشتند تا نوبت به کمبوجیه رسید که بر هر دو قسمت تسلط یافت و دختر اژی دهاک پادشاه ماد را به زنی گرفت و از این وصلت کورش بزرگ به وجود آمد که در 599 قبل از میلاد جانشین پدر شد. کورش در این سال که به پادشاهی پارس رسید ظرف مدت بیست سال، کشور پهناور و با عظمتی به وجود آورد که از مغرب به مصر و دریای مدیترانه، از مشرق به رود سند و از جنوب به خلیج فارس و دریای هند محدود بود. او برای اداره ی کشور پهناور خود به ایجاد حکومت مرکزی مقتدر و مردانی مدبر نیازمند بود. برای داشتن چنین افرادی، شروع به تربیت اطفال شاهزادگان و طبقات ممتاز کرد و با تربیت آنان، مردان مسئول و مدیران مقتدر قسمت های مختلف مملکت را تأمین کرد. این کار در ادوار بعد نیز ادامه یافت. به همین دلیل می توان گفت دولت ایران باستان، یکی از عوامل مهم تعلیم و تربیت ایرانیان به شمار می رفت. آموزش و پرورش در ایران دوره ی هخامنشی به سه بخش تقسیم می شد: اول تربیت اجتماعی، دوم تربیت شخصی، سوم تربیت شغلی و حرفه ای.هدف اول برای این بود که روح خود کامی و خودخواهی خردسالان به همگامی و همکاری با سایر اعضای ایرانی مبدل شود و کودکان با حقوق خود و حقوق دیگران آشنا شوند و به آن ها احترام بگذارند، آداب و آیین ملی را بشناسند و افتخارات قومی و نژادی را گرامی بدارند. چنانچه از بعضی مدارک استنباط می شود، ایرانیان دوره ی هخامنشی در هدف دوم در ضمن پرورش کودکان و نوجوانان، رعایت ویژگی های فرد را نیز کرده اند و نه تنها به پرورش این ویژگی ها پرداخته اند، بلکه علاوه بر آموزش رسمی و عمومی چیزهایی نیز می آموختند که اوقات بیکاری کودکان و نوجوانان را پر کند. منظور از هدف سوم این بوده است که بیشتر افراد خانواده های برجسته را برای خدمت های لشکری و کشوری آماده کنند و نوع و سبکی که به کار می بردند برای ثبات اجتماعی و بهتر کردن اوضاع بوده است. برای تربیت طبقات پایین از طرف دولت اقدامی نشده و صنعت و پیشه ی هر صنفی از طرف پدر به پسر و استاد به شاگرد آموخته می شد. سرپرستی و تربیت روحانیان نیز با خود آن ها بوده است.(13)
چنانچه راوندی می گوید: «از اصول تعلیم و تربیت و اخلاق و عادات طبقه ی متوسط و محروم اجتماع ایرانی در عهد باستان اطلاع دقیقی نداریم، به طوری که از آثار مورخان یونانی استنباط می شود طبقات ممتاز در سرزمین پارس تحت اصول و آیین خاص تربیت می شوند.»(14)
دکتر بیژن در کتاب خود (صفحه ی 162) چنین اظهار نظر می کند:
به طور کلی هدف تربیتی و آموزش این بوده است: 1) نگهبانی کشور شاهنشاهی؛ 2) راهنمایی امور مالی و اقتصادی؛ 3) احتیاج به راه ها؛ 4) ضرورت استواری شیرازه ی ملی؛ 5) تربیت؛ 6) مسئولیت حفظ ایران؛ 7) مسئولیت حفظ شیرازه ی اقتصادی.
در صفحه ی 186 چنین می نویسد:
در هیچ یک از مدارک موجود، ذکری از میان عمومیت تربیت رسمی موجود نیست. نظر به این که در دوره ی هخامنشی احتیاج به جوانان کارآمد پارسی برای امور مختلف کشورداری داشته اند، ممکن است ورود به مدارس، آزاد بوده باشد.
علی رضا حکمت در کتاب آموزش و پرورش ایران باستان (صفحه ی 134) به نقل از راوندی می نویسد:
در ایران باستان هر کس برای کاری معین تربیت می شد و آموزش های لازم را در آن زمینه فرا می گرفت که این امر به ایجاد تخصص ها و پیدایش متخصص کمک می کرده است و همین رویه آموزش را، نیاکان، تا آخر دوره ی ساسانیان همواره رعایت کرده اند.
هخامنشیان، در روش تدریس، به جنبه های علمی آموزش توجه زیادی داشتند و در موقع یاد دادن درس، هرگاه لازم می شد، معلم می توانست شاگرد را تنبیه کند، اما سعی می شد که تنبیه متناسب با خطایی باشد که از شاگرد سرزده است و شاگرد نیز باید معترف به گناه خود باشد و علت تنبیه خود را بداند که بار دیگر مرتکب آن نشود. تنبیه ها نیز جنبه ی آموزشی داشته است و حتی المقدور از تنبیه بدنی خودداری می کرده اند. در تنبیه بعضی منافع اجتماعی را ملحوظ می داشتند، مثلاً کسی که بر حیوانات تعدی می کرد تنبیهش این بود که ده هزار حشره موذی در کشتزار را بکشد و گاه مجرمین را وادار می کردند که نسبت به خانواده ای که مرتکب جرم شده اند اگر بی سوادی در میان آن ها بود او را باسواد کنند.(15)
در دوره ی هخامنشی، پیرامون کاخ شاهی، آموزشگاه هایی برای تعلیم نوجوانان وجود داشته است و آموزگاران کارآزموده آنان را برای کارهای گوناگون دولتی مهیا می کردند.(16) حکمت می نویسد: «اولین و ابتدایی ترین محل دانش آموزی به طور عام خانه بوده است و عهده دار آموزش و پرورش پدر و مادر بوده اند و به مرور پا به پای تشکیل اجتماع و تمرکز خانواده ها، مکان آموزش به خانه ی مربی انتقال یافت که می توان آن را نخستین محل تدریس گروهی یا مکتب به حساب آورد.» با رواج دین زرتشت، آتشکده برای آموزش مورد استفاده قرار گرفت.
در زمان هخامنشیان با توسعه ی صنایع حرفه های گوناگون و سازمان های اداری، نیاز مبرمی به نیروی انسانی متخصص و کارآمد به وجود آمد و تشکیلات مذهبی و آتشکده ها پاسخگوی نیازها بود که سوای آموزش دینی برای سایر علوم، محل جداگانه ای تأسیس کرد و این اولین گام برای مدارس رسمی بود.
فرزندان خانواده ی شاهی و اشراف در آموزشگاه های درباری برای وظایف خاص خود تربیت می شدند. روحانیان اغلب در حریم آتشکده ها و طبقات دیگر در آموزشگاه هایی که جنبه ی عمومی داشتند آموزش می دیده اند. این مدارس رسمی، ابتدا برای شاهزادگان و اشراف و درباریان بود. به همین جهت، مدارس را در جنب قصر شاهی که محل سکونت ایشان بود دایر می کردند. مدارس عمومی در نقاط مسکونی مردم ساخته می شد.
حکمت در (ص. 369) کتابش به نقل از کتاب یونانی ها و بربرها اثر استرابون می نویسد: تعلیم و تربیت خاندان شاهی جایگاه مخصوصی به نام جایگاه آزادی دارد و آن جایگاه در کنار کاخ شاهی و بناهای دور از اماکن عمومی بود، برای این که سر و صدای کارهای روزانه و هیاهو و آشوبی که از آن نتیجه می شود، مایه ی پریشان شدن نظم لازم برای تعلیم و تربیت نشود. این جایگاه به چهار قسمت تقسیم می شد: اول قسمت کودکان، دوم نوجوانان، سوم مردان، و چهارم مخصوص کسانی که سن شان از مرحله ای که بتوانند سلاح بردارند تجاوز کرده است. شاگردان روی هم رفته روزی هشت ساعت درس می خواندند و تا زمان ساسانیان وضع آموزشگاه ها با کم و بیش تغییر به همین منوال بوده است. در زمان هخامنشیان، علاوه بر دانشکده ای که برای تحصیل علم طب در ساییس مصر توسط داریوش احداث شد، چند دانشکده و مدرسه ی عالی مهم نیز در شهرهای پورسیا، آذربایگان و بلخ وجود داشته است.(17)
هرودوت می گوید: «سن تربیت بین پنج و بیست و پنج سالگی است و سه چیز را دانش آموزان می آموزند: اسب سواری، تیراندازی، و راستگویی. تا پنج سالگی کودک در اندرون نزد زنان پرورش می یابد و هیچ گاه در حضور پدر و مادر دیده نمی شود، تا اگر در اوایل رشد تلف شود، کمتر باعث تأثر آن ها شود.»
گزنفون اولین مرحله ی تربیت کودک ایرانی به شانزده سالگی می رساند و استرابون به چهارده سالگی. بنابر نظر افلاطون، اشراف ایرانی در چهارده سالگی کودک را برای تربیت عالی تر به سرپرستان و مربیان خاص می سپردند. مرحله ی تربیت و تعلیم کودکان به سه دوره تقسیم می شد؛ مرحله ی اول تربیت کودکان از یک تا پنج یا هفت ساله؛ مرحله ی دوم از هفت تا پانزده ساله؛ و مرحله ی سوم از شانزده تا بیست یا بیست و چهار ساله. تربیت کودک به عهده ی مادر بوده است و در تربیت کودکان اشراف و تعلیم و تربیت رسمی نه تنها زنان، بلکه خواجه های حرم سرای شاهی نیز دخالت داشته اند و این نکته را افلاطون در چند محل ذکر کرده است. گاه گاه کودکان خود را برای تربیت پیش یکدیگر می فرستادند. شاید علت آن بوده که علاقه ی مفرط والدین به فرزندان مانع تربیت لازم آن ها نشود. تربیت اولیه، که در خانه انجام می شد، عبارت بود از: آموخته ها و تلقینات مذهبی و آداب اولیه ی زندگی. مرحله ی دوم تربیت کودک ایرانی بین هفت سالگی و بلوغ (حدود شانزده سالگی) بوده است. در این مرحله، پرورش شخصیت روانی، عقلی، و بدنی مورد نظر قرار می گرفته است. هدف تربیت بدنی ایجاد روح مردانگی است، که کم و بیش نظیر تربیت قهرمانی دوره ی کیانی است. قسمت عمده تعلیمات عملی در هوای آزاد صورت می گرفته است و بنابر مدارک یونانی، عبارت بوده است از: راه پیمایی، ورزش، اسب سواری، و مراقبت از اسب، تیراندازی، ژوبین (زوبین) زدن، شنا، پرتاب نیزه، و چوگان بازی. هدف بعضی از ورزش ها آشنا شدن به ریاضت و تحمل سرما و گرما و کم خوراکی بوده است. روش تربیت در این مرحله از سن (مرحله ی دوم)، تعلیمات نظری بود و به موعظه ی مثبت بیشتر مقید بودند. جوانان در دسته ها و گروه هایی تربیت می شدند.(18)
سال های بین هفت تا پانزده را تمیز عقلی می نامیدند و در این سال ها همان طور که قبلاً گفته شد، جوانان را به فراگرفتن دروس مذهبی و آموزش علوم و ادبیات و تمرین راست گویی و سواری و تیراندازی ترغیب می کردند و در پایان پانزده سالگی، که سن بلوغ و رسایی است، دختر و پسر را با تشریفات خاص وارد اجتماع می کردند و آنان را واجد شرط ازدواج می دانستند. پسر را در حضور عده ی زیادی از مهمانان با دست یکی از بزرگان دینی یا اجتماعی، به زیور، کلاه خود، زره، شمشیر، و کمربند چرمی می آراستند و از آن پس او حق داشت در صف مردان به شکار و پیکار بپردازد و این مراسم به جشن کمربندان، یا کشتی بندان معروف بود.(19)
گزنفون در کورش نامه می نویسد: «اطفال پس از سن بلوغ به پاسداری و مراقبت از بناهای دولتی و خدماتی عمومی می پرداختند و هر ماه چند بار در رکاب شاه حرکت می کردند و در این موقع کمان و ترکشی در کمر و شمشیر در غلاف و یا خنجری همراه خود داشتند و علاوه بر این سپری از نی و دو نیزه با خود برمی داشتند که در صورت ضرورت یکی را پرتاب و دیگری را به دست بگیرند. شکار در نزد ایرانیان، مدرسه ی جنگ و میدانی برای فرا گرفتن فنون جنگی است. جوانان را عادت می دهند که صبح زود از خواب برخیزند، از فصل سرما و گرما بیمی به خود راه ندهند، به پیاده روی عادت کنند و در اسب سواری ماهر شوند و بر پشت اسب تیراندازی کنند، در پرتاب نیزه در حین تاخت، جلد و چابک باشند. جوانان چون به عزم شکار رهسپار می شدند، دو نوبت غذا با خود برمی داشتند و گاه جیره ی یک روز خود را در دو روز صرف می کردند تا به پیش آمدهای جنگی خود بگیرند و در صورت ضرورت تحمل داشته باشند و برخلاف پارسی ها که خود را به قناعت و تمرین های دشوار عادت می دادند، طبقات مرفه و ممتاز در سرزمین ماد عادت داشتند که لباس ارغوانی و ردای بلند بر تن بپوشند و گردن بندهای متعدد بر گردن و دستبند های مزین به دست بیاویزند. در صورتی که پارسی ها دارای جامه های به غایت ساده هستند و در رسوم و آداب صحبت خیلی ساده و عاری از این قبیل تجملات اند.»(20)
برنامه و روش آموزش در این دوره چنان بود که علاوه بر یاد دادن و خواندن و نوشتن به نوآموزان تعلیمات اخلاقی را نیز می آموختند. شاگردان برای یاد گرفتن و به حافظه سپردن بندهای طویل مذهبی (گاتاها)، با آهنگ همه با هم می خواندند. از جمله درس های تفریحی عملی دانش آموزان، کشاورزی و درخت کاری بود که به طور وسیعی در میان نوباوگان و جوانان رایج بود.(21)
راوندی راجع به آموزش و پرورش در زمان هخامنشیان می نویسد: «در عصر هرودوت، از اصول تعلیم و تربیت و اخلاق و عادات طبقه ی متوسط و محروم اجتماع ایرانی در عهد باستان اطلاع دقیقی نداریم، به طوری که از اشاره ی مورخان یونانی برمی آید، طبقات ممتاز در سرزمین پارس تحت اصول و آیین خاصی تربیت می شدند.» اما گزنفون مورخ و متفکر یونانی که در عهد هخامنشیان به ایران سفر کرده است، راجع به روش تعلیم و تربیت جوانان در آن روز می نویسد: «اطفال که به مکتب می رفتند تا ادب بیاموزند و رؤسا و مراقب شان اکثر اوقات مواظب حال آن ها بودند و قضاوت و عدالت را میان آن ها مجری می داشتند زیرا در بین اطفال نیز مانند اشخاص بزرگ، همان اتهامات دزدی و خدعه و بی حرمتی و حیله و ناسزاگویی و این قبیل زشتی های اخلاقی وجود دارد و اگر طفلی مرتکب این تقصیرات می شد، پس از ثبوت جرم، مجازات می شد ولی اگر کسی بهتان ناروایی به دیگری وارد می ساخت و از عهده ی اثبات آن برنمی آمد، مجازات می شد. وقتی می دیدند طفلی در برابر احسان، از حق شناسی و نگه داشتن حرمت ولی نعمت خود سر باز زده است، سخت تنبیه می شد. باید توجه داشت که حق ناشناسی پیوسته همراه با وقاحت و بی شرمی است. اطفال را به اعتدال مزاج خو می دادند. علت توجه اطفال به این خصلت این بود که بزرگ تران را به این خصلت متصّف می دیدند و اطاعت و وظیفه شناسی منحصر به اطفال نبود، بلکه بزرگ تران نیز موظف بودند که حرمت مهتران خود را نگه دارند. به اطفال آداب غذا خوردن و نوشیدن می آموختند و آنان را به قناعت در مصرف خوراک تشویق می کردند. در واقع بزرگ تران نیز بدون اجازه ی مربیان خود بر سر غذا نمی نشستند. علاوه بر این، اطفال مجاز نبودند با مادران خود غذا بخورند بلکه در خدمت مربیان و در ساعات مقرر غذا صرف می کردند. اطفال از خانه ی خود نان و سبزی و همچنین ظرفی برای نوشیدن آب می آوردند که هر وقت تشنه شدند از رودخانه آب بنوشد.»(22)
سازمان آموزش و پرورش در زمان هخامنشیان - پدر و مادرها، همان طور که قبلاً اشاره شد، در خانه آداب معاشرت و آیین زندگی را به فرزندان خود یاد می دادند و آنان که از وضع مالی بهتری برخوردار بودند، فرزندان خود را به آموزشگاه ها می فرستادند. آموزشگاه های درباری مخصوص شاهزادگان یا پسران اشرف و اعیان بود. این آموزشگاه ها برای دولت کارمند تهیه و تربیت می کردند.
آموزش و پرورش طبقاتی در دوره ی هخامنشیان - در ایران باستان پیش از آموختن الفبا، خواندن و نوشتن، که برای همه ی کودکان از هر دسته و طبقه یکسان نبود، در مراحل بالاتر بر حسب موقعیت اجتماعی خانواده های دانش آموزان، رشته ی درسی و روش آموزش متفاوت می شد. فرزندان و صاحبان حرفه و مشاغل تحت آموزش و تربیت مربوط به طبقه ی خانواده ی خود قرار می گرفتند. هر طقه غالباً متون و حرفه ی طبقه ی خود را می آموخت و برای همان علومی که در خانواده های آن ها متمرکز بود آماده می شد. همان طور که قبلاً گفته شد، در ایران باستان دانش آموزان به سه دسته تقسیم می شدند: دانش آموزان خاص، دانش آموزان حرفه ای، و دانش آموزان عمومی.(23)
روش تعلیم و تربیت - در زمان هخامنشیان روش تعلیم و تربیت عملی بوده است برای احراز مسئولیت های اجتماعی در امور کشوری و لشکری. به طور کلی در تعلیم و تربیت دنیای قدیم دو طریقه معمول بوده است. یکی این که حدود برنامه و مدت تحصیل را معین کنند و اولیای کودک را در پرورش فرزند و انتخاب آموزگار و دستور تحصیل و روش آموختن آزاد بگذارند. این طریقه در آتن قدیم معمول بوده است، زیرا در آن جا حکومت ملی و دمکراسی برقرار بود. یکی از ضروریات دمکراسی، آزادی تعلیم و تربیت است. طریقه ی دیگر این است که دولت در تمام عوامل تربیت دخالت کند و از روی نقشه و تعهد عقاید خاصی را به کودکان القا و عادات معینی را در آنان ایجاد کند. این طریقه در ایران باستان و اسپارت به کار می رفت. در ایران باستان سعی می شد که به وسیله ی وضع قوانین و مقررات و صدور دستور تمام کودکان را در یک غالب بریزند و آن ها را طبق عقیده و سلیقه ی دولت پرورش دهند. از جمله عقایدی که به کودکان القا می شد این بود که شاه به خواست خدا و به موهبت الاهی بر تخت نشسته و نماینده ی او در روی زمین است و برحسب اراده ی او کارهای کشور را تمشیت می دهد.(24)
دوره ی سلوکیان(25)
اسکندر هشت سال پس از تصرف ایران در 323 ق. م. در بابل درگذشت و یکی از سرداران او به نام سلوکوس، بعد از مدتی زد و خورد با رقیبان خود فرمانروای ایران شد و جانشینان او نزدیک به هشتاد سال در این سرزمین سلطنت کردند و پایتخت آن ها سلوکیه بود که مؤسس سلسله در کنار دجله بنا کرده بود و سپس به انطاکیه در ساحل مدیترانه انتقال یافت. در زمان این سلسله بود که مملکت باختر به وجود آمد به این ترتیب که سربازانی که اسکندر در سرحد مذکور جای داده بود تا از هجوم قبایل شمالی جلوگیری کنند، در زمان ضعف سلوکی ها به رهبری دیوتوس(26) خود را مستقل کردند. پسر او (حدود 255 ق. م.) خود را پادشاه باختر خواند و با اشکانیان متحد شد و قریب یکصد سال بر جای ماند و فرهنگ و تمدن یونان را در هندوستان و آسیای مرکزی رواج داد.(27)زبان در دوره ی سلوکیان - گیرشمن می گوید: زبان یونانیان از زمان اسکندر یعنی از زمانی که هزاران جوان اشرافی در تشکیلات سوار نظام قشون وی داخل شدند و سربازان ایرانی را داخل فالانژ کردند شروع به انتشار کرد. سپس ازدواج های بین ایرانیان و مقدومیان، ایجاد مستعمرات، تجارت، اداره ی قشون و غیره همه ی این ها موجب شد که زبان آرامی عهد هخامنشیان متروک شود و زبان یونانی جای آن را بگیرد. این زبان به نوبه ی خود، حکم زبان بین المللی را پیدا کرد و حتی در دوره ی پارتیان آن را در شهرهای یونانی تدریس می کردند. همه ی مبادلات تجاری از یونان تا بلخ به زبان یونانی انجام می شد و بومیان از قوانین یونانی اطلاع پیدا کردند و حتی آن ها را پذیرفتند. بدین وجه صبغه ی یونانیت ایجاد شد و مخصوصاً در ایرانیان ساکن شهرها تأثیر کرد و در میان همه ی افراد طبقه ی علیا و متوسط انتشار یافت اما در سکنه ی روستایی کمتر تأثیر کرد و به این ترتیب جامعه ی مختلط به وجود آمد.(28)
دوره ی اشکانیان
جامعه ی اشکانی یک رژیم اشرافی فئودال بود که خانواده ی سلطنت و شخص شاه در رأس آن قرار داشتند و بعد از خانواده ی سلطنت خانواده های رؤسا و فرماندهان بودند. از میان رؤسا و اشراف، هفت خانواده از پارتیان موقعیت ممتازی را داشتند. غیر از اشراف یکی از طبقات اجتماعی که در زمان اشکانیان قدرت روزافزون یافتند روحانیان بودند که روسای آن ها عضویت مجلس شیوخ را داشتند. بعد از طبقه ی ممتاز فوق، دبیران، بازرگانان طبقه ی متوسط شهری را تشکیل می دادند. روستاییان و بردگان، پایین ترین قشر جامعه را تشکیل می دادند. شکل اجتماعی پارت ها بسیار شبیه به هرم جامعه فئودال اروپای غربی در قرون وسطی بود. یک سلسله احتیاجات اقتصادی و وابستگی اجتماعی افراد را به یکدیگر مربوط می کرد.از تعلیم و تربیت دوران پارت ها اطلاعات زیادی در دست نیست. آنچه مسلم است این که زبان پارت ها زبانی است که پهلوی اشکانی خوانده می شود و اندک تفاوتی با پهلوی ساسانی داشته است. البته در ابتدای کار، زبان و خط یونانی در نزد اشکانیان رواج بسیار داشته است و حتی شاهان پارتی به این زبان آشنا بودند ولی تدریجاً زبان آرامی جانشین آن شد. ظاهراً در این دوره خط میخی معمول بوده است و کتیبه هایی که به دست آمده مؤید این امر است. تعلیم و تربیت مانند دوران هخامنشی محدود به خانواده ی اعیان و اشراف بود که به وسیله ی روحانیان انجام می شد. پارتیان برای نوشتن از کاغذ پاپیروس و پوست آهو استفاده می کردند.(29)
تعلیم و تربیت در دوره ی اشکانیان
هدف و سازمان تعلیم و تربیت - آنچه مسلم است آداب و رسوم اشکانیان از آداب و رسوم هخامنشیان متأثر شده است و اشکانیان در بسیاری موارد از آن ها تقلید کرده اند. منظور از تربیت نیز پرورش عضوی مفید برای جامعه و خانواده بود و مانند هخامنشیان آموزشگاه هایی نزدیک قصر شاهی برای تربیت جوانان داشتند و خانواده نیز محلی بود که شالوده ی تربیت را می ریخت.برنامه ی تعلیم و تربیت: اشکانیان به جوانان خود سواری و تیراندازی و شیوه های جنگی می آموختند و به کار بردن شمشیر و نیزه و امثال آن را هنگام شکار یاد می دادند و به طور کلی، تربیت آن ها عملی و متناسب با احتیاجات ملی بود و به همین جهت همیشه آماده ی جنگ بودند. تربیت نظامی را در کودکی و نوجوانی منظور می کردند. یعنی افراد، تربیت نظامی را ضمن زندگی عادی می آموختند. خواندن و نوشتن، چنانچه از تربیت اردشیر بابکان برمی آید، برای طبقات ممتاز بود و در تربیت حرفه ای معمولاً هر طبقه از مردم حرفه و صنعت خود را به فرزندان خویش می آموختند. اشکانیان به انضباط سخت معتقد بودند و در تحمل سرما، گرما و تشنگی بسیار قوی بودند و همه ی این موارد در تربیت آن ها منظور می شد.(30)
از برنامه ی آموزشی اشکانیان اطلاع صحیحی در دست نیست جز آن که تا حدودی دنبال کننده ی روش آموزشی و سواد آموزی هخامنشیان بود و آن را به کار می بردند. در دوره ی هخامنشیان برنامه ی سواد آموزی و درسی نوباوگان شامل موارد زیر بوده است:
1- علوم دینی، 2- خواندن، 3- نوشتن، 4- حساب، 5- علم الاشیاء، 6- دروس علمی (کشاورزی و درختکاری).
اشکانیان نیز مانند هخامنشیان در روش تدریس به جنبه های عملی آموزش توجه داشتند و در موقع یاد دادن درس، هرگاه لازم می شد معلم می توانست شاگرد را تنبیه کند. مواد درسی همان طور که قبلاً متذکر شدیم با مسائل دینی آغاز می شد که مهم ترین ماده ی درسی را تشکیل می داد. مراقبت و راهنمایی معلم نسبت به دانش آموزان بسیار با مهربانی و به طرزی پدرانه بود. روش های سواد آموزی در این دوره به این شکل بود که در ابتدا درس و مطالب را به نوآموزان زبانی می آموختند و بیشتر متکی به حافظ ی ایشان بودند. سپس از شاگردان خواسته می شد که دروس و مطالب را بیان کنند و محفوظات خود را بنویسند و بخوانند. در مرحله ی سوم آنچه را به صورت نظری فرا گرفته اند در صورت امکان عملاً نشان دهند و در مورد آموختن مطالب دینی آن ها را با آهنگ و صدای بلند بازگو کنند. سن و طول مدت تحصیل نیز تقریباً از دوره ی هخامنشیان تبعیت می کرد که از هفت سالگی شروع و همان طور که قبلاً گفته شد، آموزش افراد به صورت خانوادگی از تولد تا هفت سالگی بود و سپس آموزش عمومی که از هفت تا پانزده سالگی بود شروع می شد و آموزش های اختصاصی که از پانزده سالگی شروع می شد، نوجوانان را برای پذیرش رشته های تخصصی آماده و ارشاد می کرد. عده ای را در فن سپاهیگری، عده ای را فنون صنعتی و سرانجام عده ی دیگر را برای آموختن علوم عالی آماده می کردند. این تقسیم بندی زمانی در سراسر دوره ی هخامشی رواج داشت ولی در زمان حمله ی اسکندر و دوره ی سلطه ی سلوکیان بر ایران که دانش و علم رو به ضعف و فتور نهاد طبعاً نظام آموزشی و مقررات حاکم بر آن نیز مختل شد، اما در زمان اشکانیان که حیات علمی و آموزشی کشور از نو نضج گرفت به تقریب همین مراحل آموزشی دوباره برقرار گردید، تا عصر ساسانیان که دوره ی شکوفایی علوم و دانش های ایرانی است.(31)
دوره ی ساسانیان
در زمان ساسانیان با وضع طبقاتی کامل خود، مانند ادوار سابق تربیت مخصوص به خانواده های نجبا و اشراف بوده است و مردم عادی از آن بهره ای نداشته اند. در عین حال چنین به نظر می رسید که به واسطه ی احتیاج بیشتر به دبیران، کارگزاران دولتی و مأموران وصول مالیات، تعلیم و تربیت تا حدی بیش از دوره های قبل گسترش می یابد. در این دوره ظاهراً عده ی بسیار معدودی از طبقات غیر اشرافی شامل طبقه ی متوسط از سواد و تعلیم و تربیت مختصر برخوردار بودند. یکی دیگر از علل توسعه ی تعلیم و تربیت افزایش و ارتباط با ممالک و توسعه ی بیشتر دانش و علم و احتیاج وسیع تر به آگاهی از اوضاع و احوال مردم دیگر بوده است. بر اثر افزایش ارتباط در دوره ساسانیان، علوم مختلف شامل پزشکی، هیئت، ادبیات و فلسفه به طور محسوس در ایران پیشرفت کرد. در این دوره به علت پیدایش مذاهب تازه ومسائل جدید اقتصادی و اجتماعی، بحث درباره ی علوم اجتماعی و حکومتی و تکامل انسان بیش از پیش معمول شد و حتی ظاهراً پادشاهانی نظیر انوشیروان به این گونه مسائل علمی اظهار علاقه می کردند و در مباحث آن ها شرکت می جستند. در قسمت ادبیات و هنر نیز به علت افزایش روابط اقتصادی و اجتماعی با شرق و غرب مخصوصاً هند، بعضی از آثار ادبی خارجی به زبان پهلوی برگردانده شد و سرانجام جنبش مزدکیان روی کار آمد که یک واکنش افراطی و بسیار شدید در مقابل شرایط نامساعد و اوضاع نابسامان آن دوران بود. مع ذلک نهضت مزدکیان، جامعه ی ایران ساسانیان را به طور جدی و عمیق تکان داد و با سقوط ساسانیان، عصر شاهنشاهی باستان در ایران پایان یافت.(32)هدف های تربیتی ساسانیان - مهم ترین هدف های تربیتی ساسانیان عبارت بودند از: 1) تربیت ملی و قومی به منظور تحکیم ملیت؛ 2) تربیت خانوادگی به منظور تحکیم واحد خانواده و فراهم ساختن امکانات تربیتی بیشتر این واحد؛ 3) تربیت مذهبی و اخلاقی؛ 4) تربیت شغلی و حرفه ای برای دوام طبقات و تثبیت وضع اجتماعی؛ 5) تربیت بدنی به منظور سلامتی و نیرومندی؛ 6) سواد آموزی به منظور رفع نیازهای بازرگانی و امور اداری کشور؛ 7) رهانیدن افراد از گناه هنگام فراغت با پیش بینی و فراهم کردن فعالیت ها و سرگرمی ها.
سازمان آموزش و پرورش ساسانیان - در زمان ساسانیان سازمان های تربیتی عبارت بودند از: خانواده، مدرسه های وابسته به دانشکده ها و مدارس بزرگ زادگان که نزدیک قصر شاهی ساخته می شد (فرهنگستان و دانشگاه). در این دوره نیز تربیت اطفال تا هفت سالگی در خانواده به عهده ی مادران بود و از این سن به بعد آموزش در مدارس و میدان های خارج شهر و فرهنگستان انجام می شد و یک سوم شبانه روز ویژه ی تحصیل بود.
برنامه - پرورش دینی و اخلاقی تربیت عمده ی اطفال بود که مسئولیت آن را معلمان (فرهنگیان و اندرزبدان) عهده دار بودند و می بایست واعظ و اهل تقوا باشند و امور تعلیم و تربیت تحت نظر موبد موبدان بود.(33)
تربیت بدنی - چوگان بازی، اسب دوانی، شکار، شنا، و کشتی برای آمادگی جنگی و کارزار در ایران عهد ساسانی معمول بود. شنا و کشتی برای همه ی طبقات و بقیه اختصاص به طبقات ممتاز داشت. تعلیم خواندن و نوشتن و حساب در دوره ی ساسانی همگانی نبود و فقط سوداگران و دبیران به واسطه ی نیازی که داشتند به خط و حساب می پرداختند. علاوه بر همه ی این ها، برای کارها و مشاغل، افراد را با برنامه های خاصی تربیت می کردند. مثلاً دبیری یکی از مشاغل مهم دوره ی ساسانی بود و لازم بود که دبیر حکمت و منطق و حقوق و اخلاق و مذهب را بداند و بر صنایع ادبی مسلط باشد، با روحانیان بایستی اوستا را به خوبی تحصیل می کردند و تفاسیر آن را نیک می دانستند.
تعلیمات عالی - در دوره ی انوشیروان، دانشگاه جندی شاپور که اساس آن را شاپور اول ریخته بود اهمیتی فوق العاده یافت و پذیرای دانشجویان مختلف اطراف و اکناف گردید. موادی که در این دانشگاه تدریس می شد عبارت بودند از: ادبیات، حقوق، سیاست، اقتصاد، تاریخ، نجوم، ریاضیات، موسیقی، حکمت، منطق، داروسازی، دام پزشکی، گیاه شناسی، و غیره... دانشمندان بسیاری اعم از یونانی، ایرانی، و هندی در آن تدریس می کردند و نیز کتابخانه ی بزرگ و کتاب های ارزنده ی این دانشگاه، یکی از عوامل نشر علم و اندیشه ی انسانی به شمار می آمد.(34)
روش آموزش - همان طور که قبلاً اشاره شد، در دوره ی ساسانی تربیت طبقاتی بود و به حافظه اهمیت فراوانی داده می شد. توبیخ و پاداش و تنبیه بدنی نیز در کار بود. در پرورش شاهزادگان، سعی می شد آن ها را با انضباط بار بیاورند و به ریاضت و سختی و تحمل در برابر گرسنگی و تشنگی، گرما و سرما، عادت دهند تا پایداری آن ها زیاد شود. (35)
در زمان ساسانیان، سوادآموزی و به طور کلی آموزش دگرگونی و تکامل خاص پیدا کرد و در سطح بالایی قرار گرفت. شرایط مساعد اقتصادی و اجتماعی، پیشرفت صنایع از جملع صنعت کاغذ، و پیدایش کتاب و کتاب خانه، و وجود دانشمندان بی شمار سطح تعلیمات ابتدایی و گسترش سوادآموزی را بالا برد و برحسب نیاز و پیشرفت اجتماع، برنامه های جامع تر و وسیع تری برای آموزش نوباوگان طرح ریزی شد و قشرها و گروه های بیشتری از مردم را از آن بهره مند می کرد.(36)
مدرسه - در دوره ی ساسانیان که علم و دانش تجدید حیات یافت و به اوج خود رسید، مدارس هم از نظر کمیت و کیفیت توسعه یافتند. بارزترین نمونه ی مدارس زمان ساسانیان دو مدرسه ی مشهور ایرانی یکی در رها و دیگری در نصیبین بود و این دو شهر به علت وجود همین دو پایگاه آموزشی شهرت یافتند. تعداد دانش آموزان این مدارس در حدود هشتصد نفر ذکر شده است. از روی همین تعداد می توان به تشکیلات منظم و سازمان مجهز آن ها پی برد. علاوه بر مدارس نام برده، مدارس دیگری با تنوع و گوناگونی بیشتر، از قبیل مدارس حرفه ای، مدارس فنی، مدارس و حوزه های فلسفی (مانوی و مزدکی و زرتشتی و یهودی)، و مدارس ادبی و علمی (پزشکی، ریاضی، نجوم، و...) وجود داشت و زمینه را برای پیدایش دانشگاه معروف جندی شاپور فراهم آورد.(37)
دانشگاه - به طور کلی می توانیم بگوییم قبل از ساسانیان، در ایران دانشکده هایی وجود داشت که شکل کامل آن را با روش علمی و تشکیلات منظم دانشگاهی در زمان ساسانیان به وجود آمد. تکامل آموزش عالی با برنامه های منظم و وجود دانشکده ها و استادان مجرب را به طور قطع باید در دوران ساسانیان جست و جو کرد. دانشگاه جندی شاپور در شهری به همین نام در شرق شوش و جنوب شرقی دزفول و شمال غربی شوشتر واقع بوده است و یکی از بزرگ ترین مراکز علمی جهان آن روز به شمار می رفت، به خصوص پیشرفت علم پزشکی، بیمارستان مجهز، و وجود پزشکان مجرب ایرانی و خارجی معروفیت آن را جهانی کرده بود. بعد از اشاعه ی مذهب نسطوری این محل مرکز مهم ترین تجمع علمای مسیحی شد. با همکاری پزشکان نسطوری، یونانی، هندی، و ایرانی طب جدید و همه جانبه ای پایه گذاری شد و علما و دانشمندان زیادی به این مرکز دانشگاهی که یگانه مرکز علمی آن دوره بود روی آوردند. دانشگاه جندی شاپور تا حدود سیصد سال پس از نفوذ اسلام در ایران همچنان باقی بود و مرکز دانش جهان محسوب می شد.
درباره ی تأسیس دانشگاه جندی شاپور روایات مختلفی نقل شده است. بعضی اردشیر، برخی شاپور اول و عده ای انوشیروان را مؤسس آن می دانند ولی به احتمال قوی اردشیر بابکان این دانشگاه را به نام پسرش بنا نهاد و شاپور آن را تکمیل کرد و در زمان انوشیروان شهرت جهانی یافت. اردشیر علمای مختلف را از گوشه و کنار جهان به سوی این مرکز مهم علمی جلب کرد و تعدادی از دانشمندان ایرانی را به هندوستان و یونان فرستاد تا از نزدیک آموزشگاه ها و مراکز علمی آن دیار را بررسی کنند و بدین طریق روز به روز بر اهمیت و مرکزیت علمی آن افزود. در دانشگاه جندی شاپور، طب، فلسفه، نجوم، ریاضیات، و الاهیات و مقدمات هر یک از علوم مذکور تدریس می شد. دانشکده ی طب و نجوم این دانشگاه در بسط و تحکیم این علوم و کشفیات به پیشرفت های فوق العاده بزرگی توفیق یافت. در این دانشگاه رشته ی پزشکی بیش از سایر علوم رونق داشت. عده ای از پزشکان سریانی و یونانی به این دانشگاه دعوت شدند و این پزشکان طب بقراطی (ایپوکراتی) را در مشرق زمین رواج دادند. فرهنگ و تمدن ساسانی در این دوره آنچنان عظمت داشت و آوازه ی علم و دانش آن چنان در جهان آن روز پیچیده بود که صدها دانشمند و پژوهشگر برای تعلیم و تربیت به آن روی آوردند و این دارالعلم را گوشه ای امن و مطمئن برای پژوهش های خود یافتند. از مهم ترین استادان جندی شاپور که در رشته ی پزشکی و داروسازی از جندی شاپور فارغ التحصیل شدند و به حوزه ی علمی بغداد رفتند می توان بختیشوع، ابویزید ماسویه و پسرش یوحنا و شاپور را نام برد که تألیفات ایشان پایه های اساسی علم طب را در تمدن اسلام بنا نهاده است. در زمان انوشیروان دانشگاه جندی شاپور مهد علم علما شده بود و معروف است که بر سر در آن چنین نوشته بودند: دانش و فضیلت مافوق بازو و شمشیر است.(38)
نتیجه
تعیم و تربیت به کیفیتی که ذکر شد در حدود چهار هزار سال در ایران کم و بیش جریان داشت و نتایج شگفت آوری از آن پدید آمد. نیروی اخلاقی و بدنی، مناعت و شرافت ملی و جوان مردی و سلحشوری و میهن پرستی را که در ایران پرورش داده بودند در قرن ششم پیش از میلاد برای نخستین بار در دنیا بزرگ ترین امپراتوری را به وجود آورد که از هندوستان تا دانوب و از سیحون تا حبشه وسعت داشت و نظم و نسق و طرز اداره کردن آن نمونه و سرمشق برای امپراتوری های بعد شد. و در تمام تاریخ کشور ایران مروّج و عامل نشر و اشاعه ی تمدن و فرهنگ و مدافع میراث فکری و ذوقی مشرق زمین در مقابل اقوام مهاجم بود.(39)پی نوشت ها :
1. پیرنیا، حسین، ایران باستان، ص. 47.
2. دیااکو (دیوکس)، پادشاه ماد، دهقان زاده ای فعال و مورد اعتماد بود که به مقام داوری و بعد به پادشاهی رسید.
3. Herzfeled
4.Darmes Teter
5. بیژن، اسدالله، سیر تعلیم و تربیت در ایران باستان، ص. 124؛ دارمستتر، حکمت در آموزش و پرورش ایران باستان، ص. 12.
6. تهمورس یا «تهمورس دیوبند»، شاه افسانه ای ایرانی (پیشدادیان).
7. بهار، محمدتقی، سبک شناسی، ج. 1، صص. 58 - 59.
8. اژی دهاک
9. کامبوزیا (کامبیز)
10. اختوویگو
11. راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، ص. 156.
12. Jeyspeys (جیش پیش، 675 - 649 ق. م.)
13. بیژن، اسدالله، سیر تعلیم و تربیت در ایران باستان، صص. 160 - 161.
14. راوندی، بربرها و یونانی ها، ص. 516.
15. حکمت، علیرضا، آموزش و پرورش در ایران باستان، ص. 362.
16. بیژن، اسدالله، سیر تعلیم و تربیت در ایران باستان، ص. 186.
17. همان ماخذ، ص. 168 - 169.
18. همان ماخذ، ص. 188.
19. حکمت، علیرضا، آموزش و پرورش در ایران باستان، ص. 49.
20. گزنفون، کورشنامه، ص. 11.
21. حکمت، علیرضا، آموزش و پرورش در ایران باستان، ص. 361.
22. راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، ص. 72.
23. حکمت، علیرضا، آموزش و پرورش در ایران باستان، ص. 374.
24. صدیق، عیسی، تاریخ فرهنگ ایران، ص. 72.
25. 323 - 250 ق. م..
26. Diodotus
27. صدیق، عیسی، تاریخ فرهنگ ایران؛ راوندی، مرتضی، تاریج اجتماعی ایران، ج. 1، ص. 537.
28. گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه ی معین، ص. 267.
29. مزارعی، عدنان، تاریخ اقتصادی و اجتماعی ایران از آغاز تا عهد صفویه.
30. پیرنیا، محمد حسین، توجه پادشاهان ایران به تعلیم و تربیت، صص. 13 - 14.
31. حکمت، علیرضا، آموزش و پرورش در ایران باستان، صص. 363 - 366 و 373.
32. مزارعی، عدنان، تاریخ اقتصادی و اجتماعی ایران از آغاز تا عهد صفویه.
33. همان ماخذ، ص. 1.
34. پیرنیا، محمد حسین، توجه پادشاهان ایران به تعلیم و تربیت، ص. 16.
35. همان ماخذ، ص. 17.
36. حکمت، علیرضا، آموزش و پرورش در ایران باستان، ص. 363.
37. همان ماخذ، صص. 369 - 370.
38. همان ماخذ، صص. 383 - 390.
39. صدیق، عیسی، تاریخ و فرهنگ ایران، ص. 83.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}